-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهر 1394 15:51
کسی از سرنوشت خودش خبر نداره. خدایا چی میشد همه اینا خواب بود.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 مهر 1392 16:24
چند سال پیش یک کتاب از یه دوست قدیمی هدیه گرفتم از مربوط به دلنوشته های اوشو است . امروز اتفاقی دیدمش دلم هوای اون دوست قدیمی رو کرد که از دسترس دوره و دیدار رمون احتملا به قیامته . ببین خودش زیر این جمله رو خط کشیده . گفته که : وقتی تو به سوی خدا صعود میکنی خداوند نیز به سمت تو نزول میکند . این حرف کاملا درسته و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 آبان 1390 18:35
یادش بخیر تو این اینجا چه دوستای خوبی داشتم. واقعیتش هر بار اینجا میام دلم میگیره . واسه همین فعلا دیگه اینجا نخواهم امد دارم خودمو دوباره سرگرم روزمرگیهای معمول میکنم. همه تون. رو از صمیم دل دوست دارم حتی اونایی که ازارم دادن بوسسسس
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 آبان 1390 20:02
یه جورایی تقریبا همه قاط زدن رفته پی کارش این روزا نمیدونم چرا کارای مردم اینقدر عجیب غریب شده. وقتی مقایسه میکنم با دو سال پیش (نه خیلی دورتر) مردم کم حوصله تر از همیشه بی ظرفیت تر از گذشته و ... نمیدونم خودمون مقصریم یا شرایط زندگی مردم رو اینطوری کرده . اینم بگم مطمئنا" خودم هم همینطوری شدم . میدونم که هر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 مهر 1390 20:15
خودمونیم ها این روز نمیدونم چرا اینقدر زود رنج شدم هی فرت وفرت پاچه اینو اونو میگیرم! نکنه منم قاط زدم و خودم حالیم نیست نکنه همه عالم و ادم بدن جز خود من!؟ تا یارو یه زره پاشو از گیلیمش بیشتر میزاره متنفر میشم ازش نمیدونم اونا حد و حدودشون رو نمیدونن و یا من انتظاراتم بالاست در هر صورت تحمل کارایه نسنجیده اشنایان بد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهر 1390 18:27
جداَ خوشبحال گوسفند ! نه غمی داره و نه غصه ای نه میدونه چی میخواد نه میدونه کی بهش اهمیت میده کی نمیده تنها غمش علف و کاه و یونجه س و اب. وچقدر راحتن ادمایی که غمشون فقط علف و یونجه س! یه خورده دقت کنی حتما دور و برت پیدا میکنی. ادمایی که فقط بتو زمانی توجه میکنن که فقط نیازمند ت هستن چه عاطفی وچه مادی و خوش بحال تمام...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریور 1390 19:15
امروز عجب هوایی داشتیم ادم دلش میخواست بزنه زیر اواز !؟ یه مرغ نازی داشتم خیلی دوسش میداشتم ... به به عجب ترانه ای ....!!!!!!؟؟؟؟ دیروز بلاخره بعداز چند ماه مصاحبه واسه پیدا کردن یه معاون ( معاون کلانتر ) که زیاد پول نخواد و تجربه هم داشته باشه و حتما لیسانس و بالاتر هم باشه و ماموریت شهرستان هم بره و بیست میلیون تومن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 شهریور 1390 19:11
از یکشنبه تعطیل بودیم و تا شنبه هم ادامه داره. اوضاع که کسادی و زیاد تعریفی نداره تا ببینیم بعداز ماه رمضون بلاخره بهتر میشه یا نه. مسافرت هم نمیشه رفت الان چون ماه رمضون خوش نمیگذره . خلاصه ملالی نیست جز ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مرداد 1390 20:40
چه می چسبه این زولبیا بامیه ! اصلا ماه رمضون و زولبیا بامیش . ما که توان گرفتنشو نداریم اما بامیه شو عاشقشیم. اخه گرسنگی اعصاب مصاب واسه ادم نمیزاره. از طرفی از صبح تا شب سروکارمون با مردمه و خوب نیست باهاشون بخاطر گرسنگی و تشنگی بد برخورد کنیم. والا اگه چرخیدن زبون کیلومتر شمار داشت فکر کنم من یکی تا مغولستان زبونم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مرداد 1390 18:25
شکلات خوران محترم هر وقت به اینجا تشریف اوردید از خودتون پذیرایی بفرمایید. تا ایشاله ماشاله بصورت واقعی هم به یک کافی شاپ دعوت شید (توسط خودم) و بطور واقعی هم یه هات چاکلت بزنیم بر بدن.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مرداد 1390 19:22
و خداوند پنجشنبه وجمعه را افرید تا بندگان ناخلف فارغ از یک هفته پر کار که تا بوق سگ کار کرده اند و برای لقمه ای پلو و قرمه سبزی سر از بدن دیگران جدا نموده اند ، شکر نعمت کنند تا شاید در هفته پیش رو سرهایی بس بیشتر بریده سپس مجددا شکر نعمت کند. اخ که چه حالی میده پنج شنبه وجمعه ! خدایی ظلم نیست که ساعت هفت صبح از خونه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مرداد 1390 10:28
روزنه ای برنگ در شب تردید من، برگ نگاه ! می روی با موج خاموشی کجا ؟ ریشه ام از هوشیاری خورده آب: من کجا، خاک فراموشی کجا . دور بود از سبزه زار رنگ ها زورق بستر فراز موج خواب . پرتویی آیینه را لبریز کرد: طرح من آلوده شد با آفتاب . اندهی خم شد فراز شط نور: چشم من در آب می بیند مرا. سایه ترسی به ره لغزید و رفت . جویباری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 مهر 1388 10:40
از تمام دوستان عزیزی که به من سر زدن ممنونم . بندرت ممکنه اینجا بیام . خواهش میکنم اگه نظری میزارید آدرس خودتون هم بگید تا بهتون سر بزنم. ممنون از همه شما محمد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اسفند 1387 12:06
مادر هم رفت .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 آذر 1387 17:31
عجب خاکی این جا رو گرفت . راستش دلم واسه اینجا تنگ نشده یا بهتر بگم انگیزه ای برای اومدن اینجا ندارم . دلم میخواد از دلتنگی های بیخودی و بدون دلیل بگم . دلم میخواد بگم که به هیچ کس علاقه ای ندارم . دلم میخواد بگم درسته از مرگ بیزارم و دلم نمیخواد بیاد سراغم اما بواقع زندگی بدون عشق ( چه مادی چه هر چیز دیگه ای ) معنی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 تیر 1387 08:31
خب بگم که دو تا کار رو که از قبل پیگیری میکردم بلاخره بعداز تلاش زیاد به نتیجه رسید . اول اینکه ساید سامسونگ بعداز یکسال پیگیری به دلیل برخورد زشت پرسنل و مدیریت اون با من و همچنین شکایت من به مراجع مختلف سرانجام توسط شرکت سامسونگ مبلغ 1700000 تومن به من برگشت شد و ساید کذایی و معیوب که هیچ خدمات درستی توسط این شرکت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 تیر 1387 11:34
دارم از فردا ( چهار شنبه ) چند روز میرم مسافرت .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 تیر 1387 16:15
مشهد بد نبود . کارای بیخودی زیاد بود و من حسابی گرفتار . پرواز بجای ساعت 11 شب ساعت 3 صبح انجام شد و من نه از این ور و نه از اون ور نتونستم بخوابم . تقریبا تا برسم هتل ساعت شیش و نیم شد . کارمو خیلی فشرده انجام دادم و چهارشنبه شب تهران بودم . دلم برای همه تنگ شده . متاسفانه از اینجا نمیتونم به هیچکدوم از دوستان سربزنم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 خرداد 1387 08:09
۲۷ و ۲۸ و ۲۹ خرداد واسه یه ماموریت کاری مشهدم .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 اردیبهشت 1387 20:31
کارم بطور طق و لق شروع شده و بخاطر بی برنامه گی مدیران محترم فعلا لنگ در هوا بدنبال جمع و جور کردن کارها مثل استخدام نیرو خرید نرم افزار و ....هستم . ببخشید اگه نمیتونم بهتون به موقع سر بزنم . حال مادرم فعلا بد نیست اما احتمالا عمل جدید خواهد داشت . البته فعلا معلوم نیست . خودم هم از نظر روحی ، ای اندکی تا قسمت ابری !...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 فروردین 1387 17:17
همه چی خوبه و ملالی نیست جز .... هنوز سر جای خودم هستم و منتقل نشدم . مقدمات کار آماده نشده . دیگه بگم که سخت مشغول رفع اشکلات وسایل خونه و ماشین هستم . همه شون باهم دچار اشکال شدن فعلا در حال دعوا مرافه با شرکتهای مربوطه هستم که بگم بابا این آت و اشغالا رو جای لوازم خوب غالب نکنید . از شرکت سامسونگ شکایت کردم . از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 فروردین 1387 09:26
امروز دهم فروردین اولین روز کاری سال ۸۷ . امروز اومدم وسایل شخصی خودمو جمع وجور کنم که بعداز تعطیلات کار خاصی نداشته باشم . چند روز ابتدایی سال شمال بودیم و اندکی تا قسمتی خوش گذشت . شبا یه کمی سرد بود اما روز خوب بود . عید دیدنی هم رفتیم عین مترسک کت و شلوار هم تنمون کردیم .دیشب خیلی خوب نخوابیدم شاید ۱ ساعت اما دم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اسفند 1386 10:54
سال نو کم کم تو راه و همه احتمالا تکاپوشون تموم شده و منتظرن تا لباسایه نو رو تن کنن و به خونه اقوام و دوستان سربزنن . لباس نو و وسایل نو خریداری شده مبارک . سال ۸۶ سال نسبتا خوبی از نظر مالی بود . اما از نظر روحی مزخرف ترین سالی بود که طی شد . دل خوش که نباشه هیچ چیزی ارزش نداره . خیلی از حرفها تو دل خفه شده و نمیشه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 اسفند 1386 08:05
روزهای پر مشغله و شلوغی رو پشت سر میگذاریم . سالهای گذشته ماه اسفند رو خیلی دوست داشتم اما امسال هیچ حس خاصی نسبت بهش ندارم . ای کاشک زودتر این چند روز هم تموم شه و بتونیم تو ایام عید استراحت کنیم . نمیدونم چرا مردم با هم مسابقه گذاشتن ! همه در تلاشن که اوضاع رو به نفع خودشون تغییر بدن . چشم و هم چشمی ها نسبت به گذشته...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 اسفند 1386 15:09
دارم میرم بیمارستان واسه ترخیص . حالش نسبتا بهتره . البته ۲۸ روز دیگه دوباره روز از نو !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 اسفند 1386 09:13
مادر طاقتش تموم شده . مدام طلب مرگ از خدا میکنه . نمیدونم باید چکار کنیم . رضایت بدیم بیاریم خونه تا از شدت درد تموم مشه همه چی ؟ یا بزاریم دکترا ادامه کار رو که تا الان نتیجه خاصی نداشته پی بگیرن ؟ دیشب با التماس ازم میخواست که منو از بیمارستان ببرین دیگه نمیتونم ادامه بدم . رگها دیگه جواب نمیده و قراره رو سینه ش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 بهمن 1386 10:02
بیشتر مشکلات ما آدما با هم سر اینه که نمیتونیم درک درستی از موقعیت ، روحیات و عادتهای افراد که دقیقا جزء جدا نشدنی هر یک از ما هست داشته باشیم . بدون توجه به موارد بالا در موردشون اظهار نظر میکنیم . حکم صادر و اونو اجرا میکنیم . و جرم چیه ؟ اینه که مثل اونا فکر نمیکنیم . ( نا گفته نماند که خود من هم اشتباهاتی از این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 بهمن 1386 13:35
نه بابا اینکاره بودم . ورزش رو شروع کردم . سه روز در هفته ورزشگاه کشوری یا همون داودیه خودمون . یه زمانی اونموقها که فوتبال بازی میکردم اینجا زیاد میرفتم . تیم پرسپولیس هم که اون زمونا زمینی واسه تمرین کردن نداشت اینجا تمرین میکرد . سالن سرپوشیدش هم که تنها سالن سرپوشیده دومیدانی بود . بدبختانه هیچ تغییری توش ایجاد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 بهمن 1386 15:28
اه اه اه چه روزها و شبهای کسل کننده ای ! تلویزیون که چیزی واسه نشون دان نداره و همه جا عزا و عزاداریه تازه تا 50 روز دیگه هم ادامه داره . ماهواره هم که نداریم چون تو مجتمع ما ممنوعه . یعنی اگه کسی میخواد داشته باشه باید عوابق اون رو کتبا گردن بگیره و تحویل مدیر ساختمون بده . البته اونم که یه سری اراجیف تحویل ما میده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 دی 1386 11:58
این شعر زیبا خاطره های زیادی با خود داره . این ترانه هم توسط پوران خونده شده و هم توسط فریدون فرخزاد ( خدا رحمتش کنه ) شب بود بیابان بود زمستان بود بوران بود سرمای فراوان بود یارم در آغوشم هراسان بود از سردی افسرده و بیجان بود از بهر آن سیمینبر خوشگل از جسم و جان خود بودم غافل میکوشیدم بهرش از جان و دل میبردمش با خود...