محمد

کاملا شخصی و بی محتوا !!!

محمد

کاملا شخصی و بی محتوا !!!

روز ها و شبها از پس هم میرن و ما همچنان در پیچ و خم کوچه های خیال خود در پی راهی برای رسیدن به انتها هستیم . اما مسیر پر پیچ و خم زندگی با سراشیبی های تند و گاه با سر بالایی های جانکاه خود ما رو مشغول به خود کردن که چیزی و راهی جز همینی که در پیش داری وجود نداره .
دلم میخواست از نو متولد میشدم .
اگه این اتفاق واقعا می افتاد شاید هیچ وقت این مسیر رو انتخاب نمیکردم .
اینقدر درگیر شدیم که حتی اطراف خودمون رو هم خوب نمیتونیم ببینیم . بقیه هم همینطورن اونا هم ما رو نمیبینن .
 واقعا چرا ؟

کوه سفید

روزهای جمعه ( البته نه روز روز ) حدود ۵/۴ صبح تو درکه جلوی نون بربری با ۲ تا از دوستان قرار کوه داریم دیروز خیلی خوب بود برف زیادی اون بالا باریده بود بطوری که بدون یخشکن امکان بالا رفتن نبود . همه جا سفید سفید بود تقریبا نیازی به چراغ قوه نبود . تا برسیم پلنگ چال ۲ یا ۳ بار چهار چرخ من  رفت بالا  جاتون خالی صبحانه رو طبق معمول تو زغال چال خوردیم . ساعت ۱۰ صبح هم پائین بودیم که به زندگیمون برسیم . جای همگی خالی خیلی خوب بود  .
 ای خدا مردیم از خوشی !!!!

هوای تازه میخوام ........

بازم داره از زمین و آسمون بلای ناگهانی نازل میشه ! این معده درد لعنتی هم دست از سرم برنمی داره .
نه!!!!! به خودم قول داده بودم امواج منفی نفرستم . با شرایط خاصی که پیش اومده باید کنار بیام

گاهی اوقات تو خیابون به چهره افرادی که از کنارم میگذرن نگاه میکنم .
یکی شبیه خرگوش ! یکی دیگه شبیه موش ! دیگری شبیه اسب با صورتی کشیده و بلند ! یکی دیگه شبیه آهو ! یکی دیگه شبیه روباه ! و یکی دیگه شبیه سنجاب تند وتیز .
فقط با لباسی که به تن کردن و آرایشی که برای موها یا احیانا ریش و سبیل خودشون انجام دادن و یا در مورد خانومها با روسری های رنگارنگ و صورتی بزک کرده یابا چادرهای سیاه  . همه حیواناتی در قالب انسان . ( قطعا خودم هم یکی از همین ها هستم )
بعضی از افراد هم شبیه نباتات و گیاهان دیگه هستند مثل نخود فرنگی ! مثل باقالی ! مثل کدو تنبل . بعضی ها هم چهره شون شبیه نوک نون بربری یه !!!!! ( پف کرده و تپل  ) 
قصدم مسخره کردن اشرف مخلوقات نیست . 
اما ....
 زندگی سراسر مبارزه انسانها برای بقاست . مبارزه با همنوعان برای موندن . همه به دنبال سهم بیشتر از زندگی  .
غرض اینکه :
خانومها  ! آقایون !
همه مون به روز همیم .
 اگه توان داشته باشیم دنیایی رو به آتش میکشیم .
آب نیست والا شناگرای خوبی هستیم !!!!!!!

عجب هوای سردی !!!! این شعر از مهدی اخوان ثالث هست که حدود ۱۲ یا ۱۳ سال پیش هم یه بخشهایی از اون توسط استاد شهرام ناظری خونده شد .

 زمستان

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد  کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید ، نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کسی یازی

 به اکراه آورد دست از بغل  بیرون

 که سرما سخت  سوزان است

نفس ،  کز گرمگاه  سینه می آید  برون ،  ابری شود  تاریک

 چو دیدار  ایستد  در پیش چشمانت

نفس کاین  است ،  پس دیگر چه داری  چشم

ز چشم  دوستان  دور یا نزدیک ؟

 مسیحای  جوانمرد من !  ای ترسای  پیر پیرهن  چرکین

هوا بس  ناجوانمردانه  سرد است ... آی

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم  را تو پاسخ گوی ، در بگشای

منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش  مغموم

منم من ،  سنگ تیپاخورده ی  رنجور

 منم ،  دشنام پس آفرینش  ،  نغمه ی ناجور

نه  از رومم ،  نه  از زنگم ،  همان بیرنگ  بیرنگم

بیا بگشای  در ،  بگشای ،  دلتنگم

حریفا !  میزبانا !   میهمان  سال و ماهت  پشت  در چون موج  می لرزد

 تگرگی  نیست ،  مرگی نیست

صدایی  گر شنیدی   ،  صحبت  سرما و دندان است

من   امشب  آمدستم  وام بگزارم

 حسابت  را کنار جام  بگذارم

چه  می گویی  که بیگه شد ،  سحر شد ، بامداد آمد ؟

فریبت  می دهد ،  بر آسمان  این  سرخی  بعد از  سحرگه نیست

حریفا !  گوش  سرما برده است این ،  یادگار  سیلی  سرد زمستان است

و قندیل  سپهر  تنگ میدان ،  مرده یا زنده

به تابوت  ستبر  ظلمت  نه توی  مرگ اندود ،  پنهان است

حریفا !  رو چراغ  باده  را بفروز ، شب  با روز یکسان است

سلامت  را نمی خواهند  پاسخ  گفت

هوا دلگیر  ،  درها  بسته ،  سرها  در گریبان ،  دستها  پنهان

نفسها  ابر ، دلها خسته  و  غمگین

درختان  اسکلتهای  بلور آجین

زمین  دلمرده ، سقف  آسمان کوتاه

غبار آلوده  مهر و ماه

زمستان است