محمد

کاملا شخصی و بی محتوا !!!

محمد

کاملا شخصی و بی محتوا !!!

چه می چسبه این زولبیا بامیه ! اصلا ماه رمضون و زولبیا بامیش . ما که توان گرفتنشو نداریم اما بامیه شو عاشقشیم. 

اخه گرسنگی اعصاب مصاب واسه ادم نمیزاره. از طرفی از صبح تا شب سروکارمون با مردمه و خوب نیست باهاشون بخاطر گرسنگی و تشنگی بد برخورد کنیم. والا اگه چرخیدن زبون کیلومتر شمار داشت فکر کنم من یکی تا مغولستان  زبونم کار کرده بود. باور کن روزی راحت ۵ ساعت با تلفن صحبت میکنم واسه همین از تلفن بیزار شدم. خلاصه شما که دلتون از من پاک تره هوامو داشته باش اون دنیا خفت منو نگیران. 

اقا تازگیا زدم تو کار رفیقای قدیمی و دارم در بدر دنبالشون میگردم کلی تو فیس بوک درحال چرخیدنم . یکی از همکلاسی های دوران دبستانمو پیدا کردم که الان واسه خودش تو یه شرکت خودرو سازی کسیه. 

دلم بازم یه سفر اون ورکی میخواد


شکلات خوران محترم


هر وقت به اینجا تشریف اوردید از خودتون پذیرایی بفرمایید. تا ایشاله ماشاله بصورت واقعی هم به یک کافی شاپ دعوت شید (توسط خودم) و بطور واقعی هم یه هات چاکلت بزنیم بر بدن. 


و خداوند پنجشنبه وجمعه را افرید تا بندگان ناخلف فارغ از یک هفته پر کار که تا بوق سگ کار کرده اند و برای لقمه ای پلو و قرمه سبزی سر از بدن دیگران جدا نموده اند ، شکر نعمت کنند تا شاید در هفته پیش رو سرهایی بس بیشتر بریده سپس مجددا شکر نعمت کند. 


اخ که چه حالی میده پنج شنبه وجمعه !


خدایی  ظلم نیست که  ساعت هفت صبح از خونه بزنی بیرون و ساعت ده ونیم شب بصورت جنازه ای ایستاده به خونه برگردی؟


 

روزنه ای برنگ 

 

در شب تردید من، برگ نگاه !

می روی با موج خاموشی کجا ؟

ریشه ام از هوشیاری خورده آب:

من کجا، خاک فراموشی کجا .

دور بود از سبزه زار رنگ ها

زورق بستر فراز موج خواب .

پرتویی آیینه را لبریز کرد:

طرح من آلوده شد با آفتاب .

اندهی خم شد فراز شط نور:

چشم من در آب می بیند مرا.

سایه ترسی به ره لغزید و رفت .

جویباری خواب می بیند مرا .

در نسیم لغزشی رفتن به راه،

راه، نقش پای من از یاد برد .

سرگذشت من به لب ها ره نیافت:

ریگ باد آورده ای را باد برد