-
هوای تازه میخوام ........
یکشنبه 15 آذر 1383 16:42
بازم داره از زمین و آسمون بلای ناگهانی نازل میشه ! این معده درد لعنتی هم دست از سرم برنمی داره . نه!!!!! به خودم قول داده بودم امواج منفی نفرستم . با شرایط خاصی که پیش اومده باید کنار بیام گاهی اوقات تو خیابون به چهره افرادی که از کنارم میگذرن نگاه میکنم . یکی شبیه خرگوش ! یکی دیگه شبیه موش ! دیگری شبیه اسب با صورتی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 آذر 1383 08:42
عجب هوای سردی !!!! این شعر از مهدی اخوان ثالث هست که حدود ۱۲ یا ۱۳ سال پیش هم یه بخشهایی از اون توسط استاد شهرام ناظری خونده شد . زمستان سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید ، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کسی یازی به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آبان 1383 17:04
گزیده ای از یکی از اشعار وحشی بافقی ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا التفاتی به اسیران بلا نیست ترا ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود جان من اینهمه بی باک نمییابد بود شب به کاشانهی اغیار...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 آبان 1383 09:21
چند وقتی دارم در مورد مذهب مجددا فکر میکنم . شاید یک سال پیش احساس زیاد خوبی نسبت به مذهب نداشتم . تا اینکه با کسی آشنا شدم که تعریف دیگه ای رو از مذهب داشت . واقعیتش بقدری به شخص خودش اعتقاد داشتم که وقتی از مذهب صحبت میکرد قبولش میکردم . نمیدونم شاید هم به دلیل این بوده که من نسبت بهش ارادت خاصی داشتم . تا اینکه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آبان 1383 09:20
دیشب بعداز مدتها ٬ خاک روی این گیتار بیچاره رو پاک کردم . فکر کنم اونم دیگه از بس این سیمای نازنینشو کشیدم و ضربه زدم از من خسته شده . البته خب حق داره چون گیره منه ناشی افتاده ! مجددا میخوام براش وقت بزارم تنها کسی که میشه عاشقش شد اونه . تنها کسی که با صدای نازنینش باهات صحبت میکنه اونه . بد جوری دلم براش تنگ شده...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 آبان 1383 16:01
از تو یکی از سایتها پیداش کردم . چون به دلم نشست ٬ اینجا هم گذاشتم ! جدایی گناهت را نمی بخشم نگاهت را نمی خواهم لبانت را نمی بوسم گل مسموم عشقت را نمی بویم دگر افسانه عشق تو را با کس نمی گویم دگر جادوی چشمانت به جانم بی اثر باشد دگر آغوش گرمت بهر من مگشای که این مجنون سرگردان، ز عشقت بی خبر باشد چه شبها، بی تو در...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 مهر 1383 19:42
علیرغم فشار کار و زندگی و درس و ..... که دیگه واقعا داره از پا میندازتم . ولی هنوز زنده ام . به آینده امیدوارم . هیچ دوست خوبی ندارم . ( البته دوستان بسیار فراوان دارم اما دوست نیستند فقط همدیگر را میبینیم و سلام و احوال پرسی میکنیم و راجع به چیز های بی خود حرف میزنیم . اما اگر نیازمندشان باشم اصلا وجود ندارن !!! )...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 مهر 1383 16:47
با کسی صحبت میکردم ٬ گفتم آدما از روز اول که پاشون به این دنیا باز میشه همون اول آنچنان فریاد و گریه زاری راه میاندازن که نگو و نپرس . بعد درد سرهای این بچه که بخواست خودش نیومده شروع میشه : گوش درد ٬ زردی ٬ شیر نخوردن ٬ ناف انداختن و....بعد که بزرگتر میشه ٬ بهش میگن این کار و بکن اینکارو نکن ودرس و مشق و بعد غول بزرگ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 شهریور 1383 15:15
روزها و شب ها از پس هم می رود و کماکان شرایط تقییری نمیکند ! اگر چه اغلب اوقات به همین شکل بوده . دارم کم کم خودمو فراموش میکنم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 شهریور 1383 18:08
امروز یاد اون زمونای افتادم که فکر کنم ۹ سالم بود . یه دوستی داشتم که حداقل هفته یه بار رو با هم کتک کاری میکردیم یادم افتاد بود که بی انصاف یه فن بلد بود تا گردنم میافتاد زیر دستش . دور دستای بزرگش حلقه میکردو به طرف پایین فشار میداد هیچ وقت دردشو فراموش نمیکنم تا اونجایی که یادمه حتی یه دفعه هم محض رضای خدا من...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 شهریور 1383 15:04
متاسفانه هیچ وقت از وبلاگ نویسی خوش نیومده . آدم احساس میکنه داره با دیوار صحبت میکنه ! فکر کنم چون یه خورده دل تنگ بودم اومدم اینجا . از پیغام قبلی ممنون .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 شهریور 1383 13:38
تا نفس هست زندگی باید !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 مرداد 1382 11:37
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 مرداد 1382 13:45
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 مرداد 1382 14:19