و خداوند پنجشنبه وجمعه را افرید تا بندگان ناخلف فارغ از یک هفته پر کار که تا بوق سگ کار کرده اند و برای لقمه ای پلو و قرمه سبزی سر از بدن دیگران جدا نموده اند ، شکر نعمت کنند تا شاید در هفته پیش رو سرهایی بس بیشتر بریده سپس مجددا شکر نعمت کند.
اخ که چه حالی میده پنج شنبه وجمعه !
خدایی ظلم نیست که ساعت هفت صبح از خونه بزنی بیرون و ساعت ده ونیم شب بصورت جنازه ای ایستاده به خونه برگردی؟
روزنه ای برنگ
در شب تردید من، برگ نگاه !
می روی با موج خاموشی کجا ؟
ریشه ام از هوشیاری خورده آب:
من کجا، خاک فراموشی کجا .
دور بود از سبزه زار رنگ ها
زورق بستر فراز موج خواب .
پرتویی آیینه را لبریز کرد:
طرح من آلوده شد با آفتاب .
اندهی خم شد فراز شط نور:
چشم من در آب می بیند مرا.
سایه ترسی به ره لغزید و رفت .
جویباری خواب می بیند مرا .
در نسیم لغزشی رفتن به راه،
راه، نقش پای من از یاد برد .
سرگذشت من به لب ها ره نیافت:
ریگ باد آورده ای را باد برد
از تمام دوستان عزیزی که به من سر زدن ممنونم .
بندرت ممکنه اینجا بیام .
خواهش میکنم اگه نظری میزارید آدرس خودتون هم بگید تا بهتون سر بزنم.
ممنون از همه شما
محمد
عجب خاکی این جا رو گرفت .
راستش دلم واسه اینجا تنگ نشده یا بهتر بگم انگیزه ای برای اومدن اینجا ندارم . دلم میخواد از دلتنگی های بیخودی و بدون دلیل بگم . دلم میخواد بگم که به هیچ کس علاقه ای ندارم . دلم میخواد بگم درسته از مرگ بیزارم و دلم نمیخواد بیاد سراغم اما بواقع زندگی بدون عشق ( چه مادی چه هر چیز دیگه ای ) معنی نداره .صبح رو شب کردن و شب رو صبح کردن . بیزار از خواب شبانه و دوست داشتن خواب صبح !