مادر طاقتش تموم شده . مدام طلب مرگ از خدا میکنه . نمیدونم باید چکار کنیم . رضایت بدیم بیاریم خونه تا از شدت درد تموم مشه همه چی ؟ یا بزاریم دکترا ادامه کار رو که تا الان نتیجه خاصی نداشته پی بگیرن ؟ دیشب با التماس ازم میخواست که منو از بیمارستان ببرین دیگه نمیتونم ادامه بدم . رگها دیگه جواب نمیده و قراره رو سینه ش شالدون بذارن که مستقیم به رگ اصلی وصل شه . داروهای شیمی درمانی اثرخاصی بر روش نداشته .
نمیخواستم دیگه راجع به این موضوع چیزی بنویسم اما نشد . این وضعیت جزئی از زندگیمون شده . دارم میرم بیمارستان ببینم چه باید کرد . برای مدتی نمیتونم نه به کسی سر بزنم نه خودمم بیام اینجا . بریدم !
زندگی در این دنیا یک مرحله از تکامل انسان است ودوران جنینی نیز یک مرحله بود ودوره برزخ نیز یک مرحله دیگر .دعا کنید وبه خدا توکل کنید تا هرچه مصلحت مادر هست همان بشود .شیمی درمانی وانجام اعمال سخت پزشکی سبب اذیت بیمار می شود .سعی کنید تا با آرامش وارد دنیای جدید شوند .اگرچه برای بازماندگان بسیار سخت است
مرسی از شعر خوشگلت عزیزم .
سلام محمد جان... خیلی ناراحت شدم... نمیدونم کاری از دست من بر میاد یا نه؟ اگر کاری بر میاد حتما منو در جریان بگذار... از ته دل برای سلامتی مادر عزیزت دعا میکنم ... اگر خدا هنوز صدای منو بشنوه... نذر کردم ... برای سلامتی ایشون و آرامش تو دوست عزیزم
تا بعد
خیلی ممنونم تینا جان .
فعلا که ازدست کسی جز خود خدا کاری بر نمیاد . فعلا راضییش کردیم اون وسیله رو رو سینش نصب کنه . اتفاقا چیز بدی هم نیست چون از سوراخ کاری بدنش خلاص میشه و تا ۴ سال میتونه ازش استفاده کنه . فعلا هم که بیمارستانه و چون پلاکتهای خونش کمه و ضعیف شده نمیتونن شیمی درمانی این سریش رو شروع کنن احتمالا تا دو سه روز دیگه شروع میکنن .
از لطفت بی نهایت ممنونم
سلام دوست عزیز امیدوارم که حال مادرت خوب بشه براش از ته دلم دعا می کنم
متشکرم مینا جان
وای محمد جان چقدر ناراحت شدم منکه کاری ازم بر نمیاد دلم شکست برای همه بلاهائی که سر ادما ی خوب میاد
چقدر از دوباره دیدنت خوشحالم محمد عزیز... و این پاسخ که حس این به من منتقل شد که اوضاع کمی رو به راه شده... من باز هم دعا میکنم و ایمان دارم که معجزه امکان پذیره... خدا مهربونتر از اونیه که توی ذهنهای کوچیک ما بگنجه... پس به مهربونیش تکیه میکنم و نمیترسم...
خیلی گلی .
سلام برای مادرت متاسفم و براش دعا می کنم ما هم یه جورایی در گیریم میدونم چی می کشی
سلام خیلی متاسفم برای مادرت روزهای بدیه میدونم ما هم در گیریم میدونم چی می کشه وچی می کشی براش آرزوی تحمل دارم
از اون موقع هاست که واقعا نمیشه چیزی گفت...
ای قلم ای همزاد ای هم سرنوشت
هر دومان حیران بازیهای زشت
شعرهایم را نوشتی دست خوش
اشکهایم را کجا خواهی نوشت
یه خبری چیزی حرفی بابا چه خبر مادرت خوب شد یا نه
سلام خوبی ببخشید که خشنانه نوشتم خوب نمی گی چه خبر شاید هم فکر می کنی به کسی ربطی نداره که بخواد چیزی ازت بپرس خوب فکر کردم با هم دوستیم به خاطر همین برام مهمه که بدونم الان چه وضعیتی داری برات دعا میکنم به دعاهات برسی
سلام
جز این که دعا کنم چیزی ندارم بگم
سلام محمد جان... کاش زوتر بیای و از بهبود اوضاع خبر بدی... در ضمن گل هم خودتی!
سلام محمد عزیزم
بعد از مدت دو هفته که تونستم کانکت بشم و سری بهت بزنم شنیدن این خبر بسیار متاثرکننده بود. ایمان دارم مادرت به دلیل این رنجی که میکشه آمرزیده خواهد شد و این از هر سعادتی بالا تره. امیدوارم معجزه ای رخ بده و این مامان نازنین دوباره روی سلامتی و آرامش رو ببینه و ما هم خوشحال بشیم. براشون دعا می کنم چون خودمم این روزا یه جورایی درگیرم و دلم شکسته شاید دعام بگیره. امیدوارم دفعه بعد با خبرای خوش بیای دوست گلم. صبور باش و به خواست خدا راضی چون مشیت الهی مسلما بهترین گزینه ممکنه برای ماست.