محمد

کاملا شخصی و بی محتوا !!!

محمد

کاملا شخصی و بی محتوا !!!

اه اه اه چه روزها و شبهای کسل کننده ای !

تلویزیون که چیزی واسه نشون دان نداره و همه جا عزا و عزاداریه تازه تا 50 روز دیگه هم ادامه داره . ماهواره هم که نداریم چون تو مجتمع ما ممنوعه . یعنی اگه کسی میخواد داشته باشه باید عوابق اون رو کتبا گردن بگیره و تحویل مدیر ساختمون بده . البته اونم که یه سری اراجیف تحویل ما میده که بسیاری از اونا توسط همین ور مدیریت میشه .

از امروز با دوست عزیزم سیامک قرار گذاشتیم ورزش رو شروع کنیم . البته اون چند ماهی هست که شروع کرده اما من از سر شلوغی و بی دل و دماغی و البته تنبلی ، هی فرار کردم . امروز با هم قرار گذاشتیم سالن کشوری . بریم ببینم اینکاره هستم یا تنبلی نمیزاره .

مادرم دوباره بیمارستانه واسه شیمی درمانی .

 

دیگه چی بگم :

 

آها نه عاشق کسی شدم نه کسی عاشقم شده !!!!!

 

دوستان خوبی که اینجا دارم از داشتنشون خوشحالم . هر روز به وبلاگشون سر میزنم . اولین کاری که سر صبح میکنم سر زدن به این دوستانه .

خودمونیم ها همه دوستای من خانمون !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شاید چون بیشتر جذابیت دارن . نمیدونم ولی احتمالا همینه .

 

امروز از یه پیرزن هاپ هاپو که سر تا پاش 2 ریال هم نمیارزید کلی فحش و دری وری شنیدم بخاطر یک دستگاه چاپگر که الان 30 هزار تومن هم نمی ارزه !

خانوم یه زمانی 45 تومن واسه خرید چاپگرش پول داده حالا بعداز گذشت ۳ سال توقع داره دستگاش به اندازه 450 هزارتومن کار کنه . میگه شما باید کاری کنید که این دستگاه head clean  نکنه تا جوهر دستگاه مصرف نشه !!!!

بعدا" که حضورا اومده صحبت میکنه میگه شما باید نخبه استخدام کنید تا خودتون دستگاه بسازید !!!

این بنده خدا انگارتو این مملکت زندگی نمینکه و از مسائل دنیا هم خبر نداره . نمیدونه تحریم هستیم نمیدونه انتقال هر نوع تکنولوژی به این مملکت ممنوعه . نمیدونه تو دنیای غرب مارو آدم حساب نمیکنن چه برسه به اینکه تکنولوژی ساخت بهمون بدن . واسه بدست آوردن حمایت های کشورهای عربی و کم ارزشی مثل بحرین سوریه و ترکیه و پاکستان و....میلیونها دلار خرج میشه و باج داده میشه .  چرا ؟ چون بتونیم از طریق اینا به بزرگان دنیا دست پیدا کنیم . البته موقع رفتن عذر خواهی کرد اما سرم درد گرفت .یکساعت ونیم براش توضیح دادم تا فهمیده که سطح توقعش چقدر باید باشه .

 

راه زنید راه را اینکه نگار میرسد

مژده دهید راه ( ببخشید باغ را ) را بوی بهار میرسد !!!!!!!!!!!

 

نزدیکه .  از چند روز دیگه شروع میشه . دیشب تو اخبار میگفت هزار تا ستاد درست شده که هر کدوم چندین گروه زیر مجموعه دارن که دارن برنامه های جشن های انقلاب رو برنامه ریزی و پشتیبانی میکنن. گور پدر هرچی فقیر و بدبخت بیچارس . اونوقت از شاه بدی میگن که واسه جشنهای 2500 ساله چنین کرد و چنان کرد .

 

اسلام مصلحتی اینه که می بیند . مصلحت الان اینه که گور بابایه مردم ولی نزدیک انتخابات مردم میشن ملت غیور و قهرمان !

 

نظرات 8 + ارسال نظر
بارون سه‌شنبه 2 بهمن 1386 ساعت 09:26 ب.ظ

وای که چه عصبانی و خشن و از اینجور چیزها...راستی عکس مانکن شدنتونم بذارین. خب؟

خیال تو ... چهارشنبه 3 بهمن 1386 ساعت 12:24 ق.ظ http://sounds-of-heart.blogfa.com

سلام ...
عجب دل پری داشته اون خانوم پیرزن .. شما هم که دلت پر تر از اون ..
چه میشه گفت ..
به هر حال موفق باشید ...در ورزش ..
برای مادر هم آرزوی شفای زودتر دارم ...

بهاره چهارشنبه 3 بهمن 1386 ساعت 08:58 ق.ظ

سلام آقا محمد
کیف حالک؟ how are you? حالتون چطوره؟ (پارازیت... این و با لهجه فتحعلی اویسی بخونید...) هارا یاخچی سن؟ (پارارزیت... فچ کنم ترکیش همین میشه اگه غلط گفتم ببشخید)
منم همینو میگم... واقعا روزای خسته کننده و کسل کننده ایه ... از در و دیوار شهر غم میریزه...تلویزیون و که دیگه نگو... با زور می خوان حال مردم و بگیرن و هی عزاداری نشون میدن... ماهواره هم که... کانالای ایرانی دست کمی از کانالای اینور ندارند متنهی اونا برنامه ندارند همش ۲۴ ساعته تبلیغات پخش نشون میدن... کانالای دیگه هم چیز جالبی فعلا نشون نمیدن... پس ناراحت نباشید چیزی و از دست ندادی...
یه آیکونی هست که آدم و مشکوک نگاه می کنه و یه ابروش و هم می بره بالا... تصورش کنید ... آها ... من الان دارم همونجوری نگاتون میکنم... جریان عشق و عاشقی چی بید؟!هاین؟!
آقا محمد پس چرا آدرس هیچ کدومشون و نمیذارید که بقیه هم بهشون سر بزنن؟ بازم همون آیکونه... یعنی دوستا فقط مال خودتون هیچکی هم بهشون سر نزنه؟شما اصفهانی نیستید اونوخ؟ (چشمک)
برید خدا رو شکر کنید پیرزنه دست بزن نداشت... اگه از اونایی بود که باکیف و زنبیل طرفشون و می زدن می خواستید چی کار کنید؟:))))) (بازم چشمک)
در رابطه با رسیدن موسم بهار هم فقط می تونم بخندم... ولی شما مطمئن باشید که خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است....
من این موسم و بیشتر تر دوست میدارم:
شب بود بیابان بود زمستان بود
بوران بود سرمای فراوان بود

میگم برات

شیرین دوشنبه 8 بهمن 1386 ساعت 12:41 ق.ظ

سلام محمد جان دوست مهربانم

مدتی بود به هیچ وجه فرصت نداشتم سری به دوستانم بزنم و درین میان از همه بیشتر بابت اینکه نتونستم بیام بلاگ شما رو ببینم وجدان درد داشتم.
راستش دل خودمم پره. وای ازین عمر گران که چسان می گذرد...
شاید امشب (البته اگه خوابم نگیره) برم یه چیزایی بنویسم.
واه واه که چقدر فردا کار دارم. درست از صبح تا حدود ده و نیم شب برنامم پره و این وسط فقط یکیش خوبه اونم تاتر تالار وحدت البته اونم باز اگه وسط نمایش خوابم نبره اونم از خستگی بدو بدو های روز.
راستی جمعه هم تاتر بودم تاتر شهر کار آقای سمندریان به نام ملاقات بانوی سالخورده که عالی بود.
اگه به تاتر علاقه مندی سعی کن بری ببینیش. تنها دلخوشی ارزشمند تو این ایام پر خیر و برکت!!شاید همین باشه.
تاتر فردا شبم بعدا بهت می گم چطور بود که احتمال میدم اونم قابل توجه باشه.
تو این روزای عزیز و پر شکوه پیروزی انقلاب اسلامی یادت نره تو جشن شرکت کنی.!!!
بابت مادر بازم متاسف و غمگین شدم و دیگه نمی دونم چهی بگم که بتونه غمتو تسکین بده فقط بدون به مامانم گفتم که هر شب براشون دعا بخونه.
آخه مامانا دلشون پاکه و دعاشون حتما می گیره. به امید خدای مهربان
مراقب خودت باش.

تینا دوشنبه 8 بهمن 1386 ساعت 04:08 ب.ظ http://asemoone-tina.persianblog.ir

سلام محمد جان... مرسی که به من سر زدی... خوشحالم که توی روز اول نوشتن دوست خوبی پیدا کردم که یادم میمونه... راستش من دارم توی این وبلاگ تمام زندگیمو مینویسم تا بعدها که مرور میکنم یادم باشه کی بودم و به کجا رسیدم... راستی کاش بجای دو تا متن هر چهار تا رو میخوندی که از اول اولش همراهم میبودی... بگذریم...
من هم پست آخر شما رو خوندم و احتمالا توی روزهای آینده آرشیوت رو مرور میکنم.
پس شما هم تو کار کامپیوترید؟ ... خوبه ... موفق باشی دوستم... و عشق... برات عشق آرزو میکنم

تا بعد

تینا سه‌شنبه 9 بهمن 1386 ساعت 03:10 ب.ظ http://asemoone-tina.persianblog.ir

سلام محمد عزیزم... خیلی از دیدن کامنتهات خوشحال میشم.... البته جدا به خاطر فاصله ای که بین تو و خواهرت افتاده متاسف شدم... راستش نمیدونم چی بگم جز اینکه حیفه و این روزها دیگه هیچوقت تکرار نمیشه... واقعا راهی برای برقراری دوباره ی ارتباطتون نیست؟

باز هم مرسی از همراهی صمیمانه ات دوستم!

چرا تازگیها در حد سلام و علیک کردن اگه یه وقتی همدیگرو ببینیم انجام میشه . اما رفت و آمدی نداریم .
شوهرش که دوست خودم بوده در امور خانواده من دخالت های بیجا و بزرگتریهای بیجا میکرد . حد و حدود خودش رو نمیدونست . چند دفعه بهش تذکر دادم اما گوشش بدهکار نبود . تا اینکه منو تهدید کرد که چنین میکنم و چنان میکنم و متاسفانه پاشد اومد یه جایی که من مشغول کار بودم که مثلا منو ادب کنه ( خنده داره نه !!!!!!) خب منم که تا اونوقت بقول قدیمی ها حرمت نگه میداشتم از کوره در رفتم و کاری کردم که دو هفته تو خونه بستری شد !!!! و دیگه تموم شد یعنی خفه خون گرفت . خواهرم حق رو به من میداد اما خب از طرفی اون شوهرش بود . موضوع همونطوری که گفتم ماله ۱۳ سال پیشه و الان خیلی عاقل شده .اما یه درس خوب گرفت و اون اینکه کاسه داغتر از آش نشه . من نمیخواستم کارمون به بزن بزن برسه اما اون فقط واسه همین کار اومده بود و من هم مجبور شدم دو تا هوک چپ و راست و دو تا آپرگاد بهش بزنم و روی زمین ولو شه !

تینا چهارشنبه 10 بهمن 1386 ساعت 09:13 ق.ظ http://asemoone-tina.persianblog.ir

:):) حالا چرا دیگه چیزی نمی نویسی...
وای من به شدت ترسیدم!!! شما خوبی؟ خانوم بچه ها خوبن؟... همسایه ها ؟... قربون شما...

تینا شنبه 13 بهمن 1386 ساعت 10:43 ق.ظ

سلام دوستم... من به روزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد