اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
سلام آقا محمد خوبید؟ این کارهایی که دکتر شریعتی گفته امروزیا بهش میگن ==>تک خوری...تک خوری هم که می دونید از قدیم الایام گفتند آخر عاقبت نداره...یعنی یه جورایی گیر میکنه تو گلوی آدم... درنتیجه آدم اگه خوشی ها و لذایذش و با دیگرون تقسیم کنه نه تنها بیشتر بهش خوش میگذره بلکه برای دستگاه گوارشش هم مفیده... والا شما تصور کن اون همه خوشی گیر کنه تو گلوی آدم ... خوب خفه میکنه آدم و دیگه ! (چشمک) راستش و بگید آقا محمد حالا چی شده که سخت می نویسید؟ مادر چطورند؟ آخر هفته خوبی و براتون آرزو میکنم:) شاد و سربلند... در پناه حق باشید.
بهاره جان جمله دکتر شریعتی برام خیلی جالب بود یه جوایی برام تازگی داشت . آره این روزا حال خوشی ندارم واقعیتش یه خورده از نظر روحی بهم ریختم . البته دلیل خاصی هم براش ندارم اما همینجوری حسش نیست . مادرم ۵ روز دوباره بیمارستان بستری شد و تو این مدت شیمی درمانی رو شروع کردن . روز یکشنبه مرخص شد و الان خونه س . گاهی درد امونشو میبره و گاهی هم دردی نداره . فعلا که همینه . دکترش گفته اگه به شیمی درمانی جواب داد اشعه رو شروع میکنیم . در مورد سخت نوشتن من هم باید بگم گاهی خودم دچار ترید میشم که آیا این جملات اساسا بیانش درسته یا نه . در هر صورت چیزی شبیه قرآنه!!! ( چشمک ) فقط خودم متوجه میشم که این حرفا بلاخره یعنی چی به همین خاطر بعضی از حرفای من ممکنه بی معنی باشه فدای تو
سلام آقا محمد
خوبید؟
این کارهایی که دکتر شریعتی گفته امروزیا بهش میگن ==>تک خوری...تک خوری هم که می دونید از قدیم الایام گفتند آخر عاقبت نداره...یعنی یه جورایی گیر میکنه تو گلوی آدم... درنتیجه آدم اگه خوشی ها و لذایذش و با دیگرون تقسیم کنه نه تنها بیشتر بهش خوش میگذره بلکه برای دستگاه گوارشش هم مفیده... والا شما تصور کن اون همه خوشی گیر کنه تو گلوی آدم ... خوب خفه میکنه آدم و دیگه ! (چشمک)
راستش و بگید آقا محمد حالا چی شده که سخت می نویسید؟
مادر چطورند؟
آخر هفته خوبی و براتون آرزو میکنم:)
شاد و سربلند... در پناه حق باشید.
بهاره جان
جمله دکتر شریعتی برام خیلی جالب بود یه جوایی برام تازگی داشت . آره این روزا حال خوشی ندارم واقعیتش یه خورده از نظر روحی بهم ریختم . البته دلیل خاصی هم براش ندارم اما همینجوری حسش نیست .
مادرم ۵ روز دوباره بیمارستان بستری شد و تو این مدت شیمی درمانی رو شروع کردن . روز یکشنبه مرخص شد و الان خونه س . گاهی درد امونشو میبره و گاهی هم دردی نداره . فعلا که همینه . دکترش گفته اگه به شیمی درمانی جواب داد اشعه رو شروع میکنیم .
در مورد سخت نوشتن من هم باید بگم گاهی خودم دچار ترید میشم که آیا این جملات اساسا بیانش درسته یا نه . در هر صورت چیزی شبیه قرآنه!!! ( چشمک ) فقط خودم متوجه میشم که این حرفا بلاخره یعنی چی به همین خاطر بعضی از حرفای من ممکنه بی معنی باشه
فدای تو
سخته ولی لازمه