دیروز جمعه ظهر بعداز مدتها تونستم بخوابم .خواب دیدم کنار یک جاده سوت و کور ایستادم و روبروم یه دشت خیلی خیلی بزرگ سبز که امتداد اون به سرآشیبی یک تپه بلند سرسبز می رسید . مشغول نگاه کردن به این منظره زیبا بودم . با خودم گفتم مسیر این جاده آسفالته که خشک و بی آب و علفه بهتره از تو این دشت به مسیر ادامه بدم . در داخل این دشت بزرگ سبز دو تا راه بود یکیش به چپ و دیگری به راست تو مسیر سمت راست ۳ تا آقا پسر به فاصله های حدود ۲۰۰ متر نشسته بودند و آخریش بالای تپه سبز نشسته بود . در سمت راست هم ۲ تا دختر خانوم مشغول راه رفتن بودند . مسیر سمت راست رو انتخاب کردم در یک لحظه وقتی از بالای جاده به درون دشت رفتم احساس کرد وارد جایی شدم که خلاء کامل هست و نیازی وراه رفتن نیست. بدون اینکه از خودم حرکتی انجام بدم رو بجلو در مسیری که اون پسرا نشسته بودند در حرکت بودم اولیشون دست منو گرفت و بسوی نفر بعدی رونه کرد و نفر بعدی منو به سمت بالای تپه بزرگ رونه کرد . توی آسمون بودم و به سمت بالا حرکت میکردم . تو خیال خودم گفتم حتما مردم و تو این دنیا نیستم . چقدر لذت آور بود از اینکه فکر میکردم از دنیا رفتم و دیگه مجبور نیستم تو این دنیای کوفتی با آدمای کوفتی سروکار داشته باشم احساس شادی و خوشحالی میکردم . خلاصه آروم آروم دست به دست شدم تا رسیدم بالای اون تپه بزرگ و سر سبز . ( یادش که می افتم گریه م میگیره ) تا دلم میخواست لاله های قرمز و زرد پشت این تپه بزرگ سرسبز روی زمین خوابیده بودند و من درست مثله یه آدمه مسخ شده بدون اینکه قدمی بردارم به سمت اونا در حرکت بودم . بیدار شدم از سرما تنم میلرزید با اینکه الان هوا سرد نیست . فکر میکنم مرده بودم . اگر مرگ به این زیبایی هست که من دیدم با تمام وجود آرزوشو میکنم .
salam
omidvaram hamisheh movafag bashid
خسته نباشی خیلی خوب بود اگر خواستی به وبلاگم سری بزن
محمد جان با تشکر از اظهار نظرت امیدوارم همیشه موفق باشی واگر دوست داشتی باز هم وبلاگم سری بزن
با تشکر نیما
تو زندگی هم میشه بالای تپه رسید.
سلام محمد جان خوبی عزیز
از مرگ تصویر خوبی ندارم از مرگ وحشت دارم
خوش باشی
salam
zamin diare gorbate
man az in diar khasteam.......